قمار روی زندگی

درود

مقدمه 

حیاط ساختمونی که توش زندگی می کنیم درختانی زیبایی داشت که بعداز ظهرها گالاها - پرندگان شبیه طوطی - روی اونها می نشستند و صبحهای زود هم گاهی با سروصداشون ما رو بیدار می کردند.

چهارشنبه - 15 دسامبر - روز تقریبا شلوغی داشتم. بعد از کار رفتم تنیس و خسته و مرده رسیدم خونه. یه نگاهی سریع به اخبار انداختم یه انفجار تروریستی در چابهار و خبر اولیه کشته شدن 38 نفر. برخورد یک کشتی حامل پناهجویان در کریسمس آیلند و کلی کشته و زخمی دیگه. 

پنج شنبه - 16 دسامبر - باید ساعت 4/5 صبح برای انجام کار روی دیتابیس مشتری از خواب بیدار می شدم. به زور بیدار شدم و در حین کار سر دوباره ای به اخبار زدم. وای خدای من اخبار می گفت پناهجویان کشتی متلاشی شده ایرانی و عراق بوده اند. ساعت 7 صبح شد اره برقی ها به کار افتادند و شروع به بریدن درختهای حیاط کردند. عجب روز بدی در انتظار بود از غصه بی اهمیت بی خانمانی پرندگان زیبای حیاط گرفته تا فاجعه کشته شدن چند هموطن در نزدیکی های خودمون و کشته شدن چندین هموطن دیگه در وطن.

اصل موضوع

حقیقتش قصدم از این مقدمه نسبتا طولانی طرح سئوالاتیه که خودم در مورد جوابش خیلی مرددم. 

دوستان استرالیا نویس مثل مهندس ارنست ، سعید ، دامون ، هومن این خبر رو کار کردند و احساسشون یا احیانا نظرشون رو در این مورد بیان کردند. اینقدر تلخه که نمی شه در موردش ساکت موند و ناراحت نشد. اما من می خوام ضمن بیان همدردی با داغدیدگان این مصیبت موضوع رو از زاویه دیگه ای با دو سئوال کندوکاو کنم.

نمی دونم در جریان مشکل چند وقت پیش پناهجویان ایرانی در یونان هستید یا نه؟ که با اعتصاب غذا و دوختن لبهای چند نفر توام شد و نهایتا دولت یونان مجبور به پذیرش درخواستشون شد. با مشکلاتی که در ترکیه و کردستان عراق برای بعضی دیگر متقاضیان پناهندگی پیش آمده بود چطور ؟

این قبیل اتفاقات همیشه من رو در مقابل این پرسش قرار می ده که چه عواملی باعث می شه که یک انسان روی زندگی اش قمار کنه. قماری که تقریبا می دونه بردی توش نیست.

در مورد عراقیها، افغانیها و امثالهم جوابی تقریبا واضح و تا حد زیادی منطقی وجود داره. اونا جونشون رو برداشتند و فرار کردند. موندنشون مساوی با مرگ بوده ترجیح دادن انتخاب دیگری بکنند که شاید درصدی از برد نصیبشون بشه. اما در مورد ایرانیها چطور ؟ آیا عرصه اینقدر تنگ شده؟ تصدیق می کنم انتخاب این راه برای تعداد بسیار اندکی همان حکم فرار از مرگ عاجل است.  اما بقیه چرا ؟؟

اما سئوال دوم من که در مورد ایرانی و غیر ایرانی مصداق داره اینه که چرا مقصد همه پناهجویانی از این دست، کشورهای اروپایی یا استرالیاست؟ مثلا کسی که خودش رو از ایران یا عراق یا افغانستان به اندونزی رسونده اگر بیم جانش رو داشته که خطر احتمالا برطرف شده پس چرا قدم در راهی می ذاره  - آمدن به استرالیا با قایقی در حد قایق ناخدا اسماج - که ریسکش تا این حد بالاست. اگر میسر بود که به یک کشور آفریقایی یا آمریکای لاتین بروند با ریسک کمتر آیا این کار رو می کردند؟

من رو از نظراتتون بهره مند کنید.

امیدوارم که دیگه شاهد این قبیل اتفاقات ناگوار نباشیم. 

پرنده هامون هم روز اول بعداز ظهر وقتی سر ساعت همیشگی برگشتن یه کمی گیج و ویج زدن تا یه درخت دیگه رو که در نزدیکی حیاط ما بود به عنوان خونه جدید انتخاب کنند.

بدرود

نوستالژی از نوع لبه تاریکی

درود

اشتباه نکنم راهنمایی بودم یا شایدم اوایل دبیرستان. تلویزیون سریالی ساخته BBC را نشان می داد به نام لبه تاریکی. موضوع جالبی داشت و من عاشق دیالوگهای این سریال و موسیقی اش بودم. بعدها فهمیدم که موسیقی زیباش کار اریک کلاپتون بوده که البته سی دی کارهاش هم منتشر شد و از بتهوون - ورژن ولیعصرش - خریدمش و کلی لذتش رو بردم. یادمه مدتها تو کف این تیکه بودم : نوبت مرهم بود به سال صفر ...

سر شب داشتم کانال می چرخوندم یهو دیدم ABC2  داره نشونش می ده، آخرش بود و من نفهمیدم قسمت چندمشه. وقتی 2-3 دقیقه اش رو دیدم اینقدر غرق نوستالژی اش بودم که نگو و نپرس. پسر چه می کنی این ذهن آدم.

گفتم اینجا بنویسم شاید کسی دوست داشته باشه ببیندش. ABC2 سه شنبه ها ساعت 8:30 تا 9:30.

این رو هم بخونید جالبه در مورد همین سریال:

دکتر مجیدی - وبلاگ یک پزشک - نوبت مرهم بود به سال صفر

بدرود