دلتنگ مادر
درود
دو سال گذشت. به همین سادگی ...
دو سال از آن 21 بهمن لعنتی که مادر رفت، گذشت. نمی دانم برای من که از نشانه هایش دور بودم سخت تر بود یا برای پدر و برادرانم که در همان خانه و با یادگارهای برجا مانده اش گذراندند.
این روزها سورن - پسرم - که روز به روز رشد می کند نشانه هایی فیزیکی را به رسم ژنتیک از مادر نشانمان می دهد. این نشانه ها و زحماتی که منیژه برایش می کشد برای من نوستالژیک است و و گاهی چشمانم را تر می کند اما حیف و صد حیف که خودش نیست تا نوه ای که چشم انتظارش بود را ببیند.
دلتنگ شدم یهو اینو نوشتم همین ...
بدرود