پاسخ به دو سئوال

درود

این پست رو در پاسخ به سئوالهای غیرمستقیم دامون نوشتم. امیدوارم بتونم منظورم رو برسونم.

گرچه دامون نظرات خودش رو در این مورد گفته و نظرات مشترکی بینمون هست اما من هم از موضوع خوشم اومد و دوست داشتم نظرم رو راجع بهش بنویسم.

قبل از سئوالها بهتره نظر خودم رو در مورد ملیت بگم تا دوستانی که اینجا رو می خونند زاویه دید من رو بدونند. از نظر من ملیت کلا موضوع قابل تفاخری نیست. یعنی بیش از اینکه مهم باشه که من ایرانی، هندی، چینی یا استرالیایی هستم مهم اینه که من چه جور آدمی هستم.دلیلم هم اینه که ملیت من چیزیه که من در تعیین اون هیچ نقشی نداشتم. اجداد من در ایران زندگی می کردند و طبیعتا من هم در ایران و یا از پدر و مادری ایرانی به دنیا اومدم. اما حالا که اهل یه جایی از این کره زمین هستم دلیلی برای پنهان کردنش نمی بینم. حالا میرم سر سئوال:

از تجربیاتتون در مورد طرز فکر بقیه ملیت ها نسبت به ایران بگید.در مورد ایران چی میگید به دوستان خارجیتون ؟

در این زمینه من چهار دسته آدم رو باهاشون برخود داشتم:

الف - کسانی که اصلا نمی دونند ایران کجاست! در مقابل این افراد من فقط توضیح می دم که ایران یه کشور بزرگ و قدیمی در خاورمیانه است و با عراق و افغانستان فرق داره. این دسته افراد رو من بیشتر در استرالیا دیدم. تو اروپا - لااقل جاهایی رو که من رفتم - کمتر کسی پیدا می شه که ندونه ایران کجاس، محصولاتش چیه و یه ایرانی ممکنه چه جور آدمی باشه. 

ب - کسانی که دیدشون کاملا غلطه و گاهی هم قصد شیطنت و تمسخر دارند. این افراد معمولا اتفاقاتی که طالبان در افغانستان موجب می شدند و می شوند رو پای ایران می نویسند و فکر می کنند هر روز در ایران بساط سنگسار پهنه و خلاصه حال و هوای "بدون دخترم هرگز" جریان داره. در مقابل اینگونه افراد من سعی می کنم در حد بضاعتم از مقابله به مثل استفاده کنم. اونها رو به حماقتهای جاری در کشور خودشون اشاره میدهم. گرچه ممکنه بعضی از حرفاشون منطبق بر واقعیت باشه اما چون با استفاده از اونها سعی می کنند بساط تمسخرشون رو تکمیل تر کنند از این رو ناچارم جوابشون رو بدم.

پ - کسانی که دیدشون از ایران منحصر به دوستی ایرانیه که همسایه یا همکلاس یا همکارشون بوده یا هست. در این موارد سعی می کنم دید اون فرد رو نسبت به دوستش تغییر ندهم مگر اینکه پای یه خالی بندی بزرگ در میون باشه. چون ذهنیت فرد نسبت به ایران که معمولا هم مثبته، ترکیبی و پیچیده است. مثلا حدود یک ماه پیش جایی ماموریت بودم، شخصی که قرار بود با هم کار کنیم می گفت یه دوست ایرانی هم اونجا کار می کنه که هر وقت ما بش می گیم ایران با ناراحتی میگه نخیر من اهل پرشیا هستم ؟! به نظرم خیلی با مزه (شما بخونید مسخره) می اومد ولی بهش گفتم لابد همکار شما خیلی اهل مطالعات تاریخیه و واسه همین اسم تاریخی ایران رو دوست داره.

ت - کسانی که به هر دلیلی مثل سفری به ایران یا علاقمندی به تاریخ/اخبار/تحولات تاریخی با ایران و تحولات اون آشنا هستند و معمولا مجموعه سئوالاتی در مورد اوضاع سیاسی/اجتماعی ایران دارند. با اینها بهتر و قشنگتر از سه دسته فوق می شه حرف زد. باز هم در حد بضاعتم سعی می کنم نظرات خودم را تحت عنوان نظرات خودم و نه لزوما واقعیت جاری با این افراد به اشتراک بگذارم. اینکه می گم در حد بضاعت چون به نظر من توصیف شرایط سیاسی/اجتماعی یک جامعه نیاز به استفاده از صفتهای کاملا دقیق داره که معنی رو به صورت جامع و مانع برسونه و این کار لااقل برای من کار آسونی نیست.

من تی شرت با عکس کوروش کبیر می پوشم، گردنبند فرورهر هم دارم ولی این موضوع رو کاملا شخصی می دونم. معمولا سعی نمی کنم در جمعهایی که خارجیها حضور دارند لِکچر ایرانشناسی بدهم مگر اینکه موردش پیش بیاد. بیشتر سعی می کنم پاسخگوی سئوال باشم. درست نمی دونم دیگران رو متقاعد کنم که ما ایرانیها موقعیه که متمدن بودیم شما وحشی بودید و از این حرفا. به شدت طرفدار واقعیت هستم و ملاک رو حال جوامع می دونم. اگر فرد علاقمندی نشون بده ممکنه بحث رو ادامه بدم که اون وقت نیاز به مواد کمک آموزشی مثل فیلمهای خوبی که دامون معرفی کرده می شه. در کل می شه بگی مبلغ خوبی نیستم.

پی نوشت : می گم من تو این کشور خارجی هستم و اونا داخلی! ولی این عنوان خارجی از دهنم نمی افته.

شما هم نظرتون رو بگید.

بدرود

دلتنگ مادر

درود

دو سال گذشت. به همین سادگی ...

دو سال از آن 21 بهمن لعنتی که مادر رفت، گذشت. نمی دانم برای من که از نشانه هایش دور بودم سخت تر بود یا برای پدر و برادرانم که در همان خانه و با یادگارهای برجا مانده اش گذراندند.

این روزها سورن - پسرم - که روز به روز رشد می کند نشانه هایی فیزیکی را به رسم ژنتیک از مادر نشانمان می دهد. این نشانه ها و  زحماتی که منیژه برایش می کشد برای من نوستالژیک است و  و گاهی چشمانم را تر می کند اما حیف و صد حیف که خودش نیست تا نوه ای که چشم انتظارش بود را ببیند.

دلتنگ شدم یهو اینو نوشتم همین ...

بدرود

دیدار مجدد IT کارهای سیدنی

درود

جلسه ای به همت مهندس ارنست برای آشنایی و گپ و گفت دوستان شاغل در صنعت IT در سیدنی برقرار می شود اگر IT کار هستید در سیدنی زندگی می کنید و به ارتباطات کاری یا نت ورکینگ (انگلیس اش حس بهتری داره) علاقه دارید، در این جلسه حضور پیدا کنید. از این پست اطلاعات بیشتر را بگیرید.

بدرود.

دو حادثه دلخراش و پوشش خبری آنها

درود

در چند روز گذشته دو حادثه دلخراش یکی در ایران و یکی در استرالیا اتفاق افتاده که دامنه حادثه در هر دو کشور - در ایران کمتر و در استرالیا خیلی بیشتر- کماکان ادامه دارد. سقوط هواپیمای 727 در ارتفاعات ارومیه و سیل ایالت کوئینزلند آنقدر دلخراشند و در موردشان صحبت شده که از پرداختن به چند و چون و لینک دادن به اخبارش صرفنظر می کنم. 

در هر دو حادثه بخش بزرگی از اشتباه به گردن بخشهای اجرایی مربوطه است که این هم از بحث من خارج است ولی تفاوت فاحشی در پوشش خبری این دو حادثه وجود داشته و دارد. اخبار ضد و نقیض و بعضا اشتباهی که رسانه های داخل ایران در ساعات اولیه از سقوط هواپیما ارایه دادند مایوس کننده بود. ظاهرا جز صداوسیما که به دلایل خاص از پوشش وسیع اینگونه حوادث ابا دارد، رسانه ها و خبرگزاریها هم به ارایه حدس و گمان های خود پرداختند. در عوض در این سمت کره زمین حداقل دو کانال تلویزیونی و چندین شبکه رادیویی گزارش لحظه به لحظه از حوادث ارایه می دهند، وضعیت آب و هوا، دبی آب رودخانه و ارتفاع آب پشت سد و اطلاعات ریز و درشت همراه با پیامهایی که همدلی و دلگرمی حادثه دیدگان را افزایش می دهد و یاد آوری این نکته که کسانی شبانه روز برای رفع مشکل حادثه دیدگان در حال تلاشند.

در حین وخامت اوضاع منتقدان دولت هم بیکار ننشسته اند و در حین ارایه گزارشهایشان، نقدهای کارشناسانه و احساسی شان را راجع به عملکرد بدنه اجرایی انجام می دهند.

ساکنین بریزبین دلهره آورترین روز خود را در پیش دارند، امیدوارم که به سلامتی آن را بگذرانند و امیدوارم بازماندگان هر دو حادثه هر چه زودتر رنگ آرامش ببینند و به زندگی عادی خود برگردند.

پی نوشت اول : اینترنت و شبکه موبایل بریزبین وضعیت پایداری ندارد اگر دوستی دارید، نگران پاسخ ندادشان نباشید.

پی نوشت دوم : با کوروش کبیر چند ساعت پیش صحبت کردم، خبر از وضعیت گرفتم، می گفت از دوستانی که خبر دارد خوشبختانه کسی آسیبی ندیده است.

پی نوشت تلخ : پسر بچه 13 ساله ای به نام جوردن رایس اهل تووومبا در پاسخ به کمک یک نجاتگر، خواسته که ابتدا برادر کوچکتر 10 ساله اش بلیک را نجات بدهند و دقایقی پس از آن همراه مادرش طعمه سیل شده است و جسدش چند ساعت بعد پیدا شده است. تلخ است تلخ ...

پی نوشت شیرین : این روزها در حال تجربیات بسیار جدید و جالبی از رشد سورن هستیم.

بعدنوشت : اینم جریان سیل بریزبین از دید ساکن بریزبین.

بدرود


تولد سورن

درود

سعید اینجا نوشته که چرا کریسمس برای ما ایرانیهای مهاجر بوی عید رو نمی ده ولی دیگه برای من و منیژه مهمترین روز سال خواهد بود. علتش هم هدیه ای است که دریافت کردیم.

این هم مسافر کوچولویی که این همه انتظارش رو کشیدیم. 

سورن متولد روز کریسمس - 25 دسامبر 2010

بدرود

Having Baby

درود

این روزها من و منیژه چشم انتظار مسافری هستیم که قطعا زندگیمان را دگرگون خواهد کرد. مسافری کوچولو که اسمش را هنوز نیامده از مدتها پیش سورن انتخاب کرده ایم.

در این پست یک سری نکته راجع به بچه دار شدن و امکانات استرالیا در این زمینه را خواهم آورد.

مثل بقیه مسائل در استرالیا به این پروسه نیز نگاهی طبیعی و حاکی از خونسردی - شاید به زعم بعضی از دوستان بی خیالی - دارند. مادر تا هفته 10 - 11 زیر نظر پزشک عمومی - GP - است و پس از آن با انجام مجموعه ای از آزمایشگاه ها و سونوگرافی که برای بررسی احتمال بروز سندروم دان است مادر به بیمارستانی که توسط خودش اعلام شده معرفی می شود. اینجا دو انتخاب وجود دارد:

1 - بیمارستان خصوصی

اگر بیمه خصوصی با پوشش زایمان را دارا باشید می توانید به این انتخاب فکر کنید. البته بدون این بیمه هم می شود بیمارستان خصوصی را انتخاب کرد ولی هزینه آن بسته به بیمارستان بالا خواهد بود.

توجه داشته باشید که پوشش زایمان در اکثر بیمه های خصوصی 12 ماه زمان انتظار دارد و 12 ماه تا زمان تولد بچه محاسبه خواهد شد.

در این انتخاب باید پزشک متخصص Obstetrician یا Gynaecologist را انتخاب کنید و شرایطش را بدانید. در حالتی که از بیمه خصوصی خود می خواهید استفاده کنید، متخصص باید طرح  Gap Cover را بپذیرد. در این شرایط شما باید حداقل 2500 دلار - کم دستمزدترین متخصصین - از جیب خود( Out of Pocket ) بپردازید.

پزشکان معمولا از طریق ایمیل یا وبسایتشان در دسترس هستند و معمولا در گروههای چند نفری با هم کار می کنند. بیمارستان (هایی) را به شما معرفی می کنند و طبق جدول از پیش تعیین شده ای مادر را ویزیت می کنند و نوع زایمان - طبیعی یا رستم زاد (همان سزارین خودمان)- را به انتخاب شما می گذارند.

2 - بیمارستان دولتی

در بیمارستان دولتی هیچ هزینه ای پرداخت نخواهید کرد. تحت نظر ماما - midwife- خواهید بود و زایمان طبیعی خواهد بود مگر شواهد پزشکی انجام آن را غیرممکن سازد. در اینجا هم طبق جدول از پیش تعیین شده مادر ویزیت می شود و همه موارد در کنترل خواهد بود.

نکات:

1 - برای انتخاب بیمارستان و اطلاع از امکانات آن پیش از ثبت نام می توانید در تورهای معرفی بیمارستان شرکت کنید.

2 - بیمارستانهای دولتی معمولا ساکنین منطقه خود و حوالی را می پذیرند.

3 - مادر در بیمارستان خصوصی 3 تا 5 روز بستری خواهد بود و کلیه آموزشها/کنترلها برای مادر و بچه در محل بیمارستان انجام خواهد شد. اما در بیمارستان دولتی مادر معمولا پس از 1 روز مرخص خواهد شد و ماما در روزهای بعد 2 تا 5 بار به منزل شما مراجعه و آموزشها/کنترلها را در منزل شما انجام خواهد داد.

4 - در اکثر بیمارستانها کلاسهای آموزشی غیررایگانی در مورد بارداری، زایمان و بچه داری برگزار می شود که شرکت در آنها توصیه می شود.

5 - جلسات ویزیت در بیمارستانهای دولتی بیشتر گپ و گفتی دوستانه است. اگر به حساسیتهای پزشکان متخصص و استرسهای مرسوم در ایران عادت دارید و یا اصرار بر زایمان رستم زاد دارید ممکن است انتخاب مناسبی برای شما نباشد.

6 - سونوگرافی ای کنترلی که طی آن جنسیت بچه هم مشخص می شود در 18 هفتگی انجام می شود و اطلاع از جنسیت کاملا به خود شما بستگی دارد.

7 - دولت در گذشته این کمک را ارایه می کرد. اما از ابتدای ژانویه سال 2011 این امکان جدید رو هم برای پدر یا مادر - معمولا مادر - که نگهداری کننده اصلی فرزند محسوب می شود به عنوان حقوق در نظر گرفته است.

8 - این کتاب بسیار مفید است. نسخه چاپی آن را بیمارستان در اختیارتان قرار خواهد داد.

9 - این سایت دولتی به بحث شیردهی مادران اختصاص دارد. و اینجا هم می توانید اطلاعات مختلفی به زبان انگلیسی و فارسی بیابید. (بعضی ار فایلهای فارسی آن رایگان نیست)

10 - اگر به نگهداری یا اهدای خون بند ناف بچه فکر می کنید این مطلب را بخونید.

11 - اگر فرزندتان پسر است این و این ممکنه به کارتون بیاد.

اینم لینک فروشگاههایی که مربوط به بچه ها هستند و خیلی به کارتون خواهد آمد:

http://www.babybunting.com.au/

http://www.babiesgalore.com.au/

http://www.toysrus.com/shop/index.jsp?categoryId=2255956

http://www.mothercare.com.au/

کریسمس مبارک و اگر خارج از ایران هستید تعطیلات بهتون خوش بگذره.

بدرود


قمار روی زندگی

درود

مقدمه 

حیاط ساختمونی که توش زندگی می کنیم درختانی زیبایی داشت که بعداز ظهرها گالاها - پرندگان شبیه طوطی - روی اونها می نشستند و صبحهای زود هم گاهی با سروصداشون ما رو بیدار می کردند.

چهارشنبه - 15 دسامبر - روز تقریبا شلوغی داشتم. بعد از کار رفتم تنیس و خسته و مرده رسیدم خونه. یه نگاهی سریع به اخبار انداختم یه انفجار تروریستی در چابهار و خبر اولیه کشته شدن 38 نفر. برخورد یک کشتی حامل پناهجویان در کریسمس آیلند و کلی کشته و زخمی دیگه. 

پنج شنبه - 16 دسامبر - باید ساعت 4/5 صبح برای انجام کار روی دیتابیس مشتری از خواب بیدار می شدم. به زور بیدار شدم و در حین کار سر دوباره ای به اخبار زدم. وای خدای من اخبار می گفت پناهجویان کشتی متلاشی شده ایرانی و عراق بوده اند. ساعت 7 صبح شد اره برقی ها به کار افتادند و شروع به بریدن درختهای حیاط کردند. عجب روز بدی در انتظار بود از غصه بی اهمیت بی خانمانی پرندگان زیبای حیاط گرفته تا فاجعه کشته شدن چند هموطن در نزدیکی های خودمون و کشته شدن چندین هموطن دیگه در وطن.

اصل موضوع

حقیقتش قصدم از این مقدمه نسبتا طولانی طرح سئوالاتیه که خودم در مورد جوابش خیلی مرددم. 

دوستان استرالیا نویس مثل مهندس ارنست ، سعید ، دامون ، هومن این خبر رو کار کردند و احساسشون یا احیانا نظرشون رو در این مورد بیان کردند. اینقدر تلخه که نمی شه در موردش ساکت موند و ناراحت نشد. اما من می خوام ضمن بیان همدردی با داغدیدگان این مصیبت موضوع رو از زاویه دیگه ای با دو سئوال کندوکاو کنم.

نمی دونم در جریان مشکل چند وقت پیش پناهجویان ایرانی در یونان هستید یا نه؟ که با اعتصاب غذا و دوختن لبهای چند نفر توام شد و نهایتا دولت یونان مجبور به پذیرش درخواستشون شد. با مشکلاتی که در ترکیه و کردستان عراق برای بعضی دیگر متقاضیان پناهندگی پیش آمده بود چطور ؟

این قبیل اتفاقات همیشه من رو در مقابل این پرسش قرار می ده که چه عواملی باعث می شه که یک انسان روی زندگی اش قمار کنه. قماری که تقریبا می دونه بردی توش نیست.

در مورد عراقیها، افغانیها و امثالهم جوابی تقریبا واضح و تا حد زیادی منطقی وجود داره. اونا جونشون رو برداشتند و فرار کردند. موندنشون مساوی با مرگ بوده ترجیح دادن انتخاب دیگری بکنند که شاید درصدی از برد نصیبشون بشه. اما در مورد ایرانیها چطور ؟ آیا عرصه اینقدر تنگ شده؟ تصدیق می کنم انتخاب این راه برای تعداد بسیار اندکی همان حکم فرار از مرگ عاجل است.  اما بقیه چرا ؟؟

اما سئوال دوم من که در مورد ایرانی و غیر ایرانی مصداق داره اینه که چرا مقصد همه پناهجویانی از این دست، کشورهای اروپایی یا استرالیاست؟ مثلا کسی که خودش رو از ایران یا عراق یا افغانستان به اندونزی رسونده اگر بیم جانش رو داشته که خطر احتمالا برطرف شده پس چرا قدم در راهی می ذاره  - آمدن به استرالیا با قایقی در حد قایق ناخدا اسماج - که ریسکش تا این حد بالاست. اگر میسر بود که به یک کشور آفریقایی یا آمریکای لاتین بروند با ریسک کمتر آیا این کار رو می کردند؟

من رو از نظراتتون بهره مند کنید.

امیدوارم که دیگه شاهد این قبیل اتفاقات ناگوار نباشیم. 

پرنده هامون هم روز اول بعداز ظهر وقتی سر ساعت همیشگی برگشتن یه کمی گیج و ویج زدن تا یه درخت دیگه رو که در نزدیکی حیاط ما بود به عنوان خونه جدید انتخاب کنند.

بدرود

نوستالژی از نوع لبه تاریکی

درود

اشتباه نکنم راهنمایی بودم یا شایدم اوایل دبیرستان. تلویزیون سریالی ساخته BBC را نشان می داد به نام لبه تاریکی. موضوع جالبی داشت و من عاشق دیالوگهای این سریال و موسیقی اش بودم. بعدها فهمیدم که موسیقی زیباش کار اریک کلاپتون بوده که البته سی دی کارهاش هم منتشر شد و از بتهوون - ورژن ولیعصرش - خریدمش و کلی لذتش رو بردم. یادمه مدتها تو کف این تیکه بودم : نوبت مرهم بود به سال صفر ...

سر شب داشتم کانال می چرخوندم یهو دیدم ABC2  داره نشونش می ده، آخرش بود و من نفهمیدم قسمت چندمشه. وقتی 2-3 دقیقه اش رو دیدم اینقدر غرق نوستالژی اش بودم که نگو و نپرس. پسر چه می کنی این ذهن آدم.

گفتم اینجا بنویسم شاید کسی دوست داشته باشه ببیندش. ABC2 سه شنبه ها ساعت 8:30 تا 9:30.

این رو هم بخونید جالبه در مورد همین سریال:

دکتر مجیدی - وبلاگ یک پزشک - نوبت مرهم بود به سال صفر

بدرود

انتقال خون در استرالیا

درود

ایران که بودم تقریبا سالی یکبار سری به سازمان انتقال خون می زدم و خون می دادم. به نظرم کار مثبت و انسان دوستانه ای است. از آنجا که گروه خونی من O- است بسیار هم مورد استفاده قرار می گیرد. وقتی به استرالیا مهاجرت کردم سعی کردم همین روال را ادامه بدهم. با توجه به سوانح مختلفی که برای مردم خصوصا موج سوارها و غواصها پیش می آد و تعدادشون هم کم نیست نیاز به خون و فرآورده های خونی زیاده. 

روال مشابه ایرانه و هیچ تفاوتی نداره. پرکردن یک فرم، معاینه توسط پرستار بعد عملیات خون گیری یا پلاسما و دست آخر هم قسمت خوب ماجرا که بخور بخوره.

دو تا تفاوت با ایران دارند یکی اینه که می شه اینترنتی - از اینجا - وقت گرفت و رفت و دومی اینه که وقتی 84 روز از اهدای خون می گذره - که از نظر پزشکی می شه دوباره خون داد- به شما تلفن می کنند و شما رو می اندازند تو رودربایستی که پاشو بیا خون بده. همین جوری تو این 20 ماهه من 3 بار خون دادم!

آمار سایتشون می گه در استرالیا از هر 3 نفر، 1 نفر به خون احتیاج داره در حالی که از هر 30 نفر 1 نفر خون می ده.

گفتم اینو اینجا بنویسم شاید یکی علاقمند شد بره خون بده.

البته نه به این شکل!

بدرود

فوتبال استرالیایی - فوتی

درود

استرالیا دارای سرانه امکانات و فضای ورزشی بالایی است. کافی است نگاهی گذرا به سطح شهر بیاندازید تا از تعداد زمینهای تنیس و گلف و یا باشگاههای بدنسازی و ... پی به این موضوع ببرید.

ورزشهای شنا، تنیس، گلف، موج سواری، غواصی و ... مورد علاقه مردم هستند که ما تقریبا با آنها آشنا هستیم، اما ورزشهایی هم هستند که احتمالا در مورد آنها کمتر شنیده ایم و مختص استرالیا و معدود کشورهای دیگر هستند و اطلاع کلی از آنها شدیدا توصیه می شود.

سعی می کنم در حد امکان و مساعدت زمان به معرفی برخی از آنها بپردازم.

فوتبال استرالیایی ، Footy  یا (AFL (Australian Football League:

این بازی مختص استرالیا است و اولین بار در سال 1859 در ملبورن انجام شد. بازی در یک زمین بیضی و با توپ بیضی شکل انجام می شود و تعداد بازیکنان هر تیم 18 نفر (با حداکثر 4 تعویض) هستند. دروازه های این بازی که به آن پست می گویند شامل 3 قسمت است که قسمت میانی آن را گل هم می گویند.

بازیکنان باید توپ را با زمین زدن متناوب و شوت کردن بین هم رد و بدل کنند بازیکنان مجازند که توپ را با هر قسمتی از بدنشان حرکت دهند ولی پرتاب توپ با دست مجاز نیست. حمل توپ با دست نیز به شرط زمین زدن آن یا لمس زمین با توپ بعد از هر 15 متر مجاز است.

بازی شامل 4 زمان 20 دقیقه ای است. زمان مشابه بازی بسکتبال محاسبه می شود و زمانهایی که توپ در جریان نیست، محاسبه نمی شود.

برخلاف فوتبالهای دیگر این فوتبال قانون آفساید ندارد. معمولا - البته نه همیشه - از 18 بازیکن، 6 نفر مهاجم، 6 نفر مدافع و 6 نفر در خط میانی بازی می کنند.

بازیکنان از هیچ پوشش محافظتی - مثل فوتبال آمریکایی - استفاده نمی کنند. بازیکنی که توپ را حمل می کند فقط می تواند از ناحیه بین زانو تا شانه مورد تکل از مقابل قرار بگیرد و تکل از پشت و تکل از نواحی پایین زانو و بالای شانه شامل جریمه های شخصی و تیمی است.

اگر توپ از پست میانی بدون برخورد به بازیکنان دیگر و یا دیرکها با هر ارتفاعی گذر کند- به آن goal می گویند - 6 امتیاز و در صورت گذر از میان پستهای دیگر با هر ارتفاعی و یا برخورد با دیرکها یا بازیکنان تیم مقابل - به آن behind می گویند - 1 امتیاز دارد.  

اگر علاقمند به دونستن بیشتر قوانین هستید، می تونید به این آدرس مراجعه کنید.

فینال لیگ AFL که به آن Grand Final هم می گویند در آخرین شنبه ماه سپتامبر  در استادیوم بزرگ  کریکت ملبورن - همان استادیوم خاطره انگیز برای ایرانیها - برگزار می شود و یکی از وقایع مهم - نه فقط از جنبه ورزشی - در کشور استرالیا محسوب می شود. امسال هم بازی فینال بین Collingwood  و St. Kilda هر دو از ویکتوریا برگزار شد. نکته جالب این بود که بازی فینال 68 - 68 مساوی شد و بازی دیگری 1 هفته بعد برگزار شد که در اون Collingwood با نتیجه 108 بر 52 پیروز شد.

از ایالت ویکتوریا تیمهای زیادی در لیگ AFL بازی می کنند و سیدنی هم تیم Sydney Swans رو داره. 

دونستن اطلاعات در مورد این ورزش برای همکلام شدن با دوستان اوزی بسیار توصیه می شود اگر علاقمند به کل کل و کری خونیهای مرسوم ورزش هم هستید که بشتابید.

پی نوشت اول: فوتی و AFL رو با راگبی استرالیایی، NRL و راگبی انگلیسی، Rugby Union و فوتبال آمریکایی، NFL قاطی نکنید که بد می شه .

پی نوشت دوم : به دلیل گرفتاری های زیاد این پست یه ماهی تو سبد ثبت موقت موند تا تکمیل شد!

پی نوشت سوم : داود آزاد آخر این هفته سیدنی برنامه داره. اگر علاقمند هستید، بلیطش از سوپرهای ایرانی قابل تهیه است.

بدرود